محل تبلیغات شما



درود!

 

نماز و روزه هاتون،طاعات و عباداتتون همه مقبول درگاه حق!

الهي سالم و سلامت باشين در هر كجاي دنيا كه هستين!!!

راستش ميخاسم آدرس اينجا رو عوض كنم ببينم كسي مياد اينجا يا نه،راست ترش چن روزيه دلم قيري ويري ميره،هر روز ميام به كولاك سر ميزنم كه شايد دلم قيري ويري نره ولي خب فايده نداره!!

تو يكي از مسجداي شهرمون كه تقريبا وسط شهرمونه هر سال ماه رمضون مسابقه پرسش و پاسخ برگزار ميكنه در قالب گروه هاي دونفره،يجورايي مثه برنده باشِ محمدرضا گاره،ولي خب دو نفره اس،هرسال دوتا داداش بزرگام شركت ميكردن و هميشه هم اول ميشدن (جز يه سال كه دوم شدن!) امسال داداش دوميم نيس بجاش من شركت كردم با داداش بزرگم،شب اول مسابقات ما گروه دوم بوديم و با ٣١امتياز مقتدرانه رفتيم به فينال!حالا از همون موقع تا حالا همينجور دارم ميخونم واسه فينال كه دفاع كنيم از مقام اوليه پارسالي كه داداشم اينا بدست آوردن،سوالاش سخت نيس ولي خب خيلي استرس آوره و معلوم هم نيس از چه منبعي سوال ميدن،يني تو بايد از همه چي بخوني و بلد باشي،اين هم بگم كه خانوما تو اين مسابقه تعدادشون كمه شايد فينال فقط من تنها خانوم باشم بين ٦گروه دونفره ،خلاصه حال و هواي اين روزامون فقط مسابقه اس،داداشم ميگم هنوز هيشكي با امتياز ٣١نرفته به فينال،همه دارن رومون حساب ميبرن كه امتيازمون از همه بيشتره!راس هم ميگه،ولي اين خيلي بده كه همه روت حساب ببرن،خب شايد اتفاقي افتاد اول نشديم ايجوري خيلي بد ميشه برامون!پس بايده بايد اول بشيم كه هر سال همه ازمون(يني همينكه فاميلي ما رو بشنون.)بترسن!!!

 

 

بريم سراغ عنوان پست:

ديشب بهترين و فوق العاده ترين سحري اي بود براي من تو اين مدت،دايي كوچيكم بعده ٤سال دوري از ديار سحر ديشب رسيد خونه،نميدونم چجوري بگم از سيل جمعيت پسر خاله ها و پسر دايي ها و دختر خاله ها و دختر دايي ها و نوه هاي بي بي مون،اي كاش ميتونستم ذره اي از فيلم ديشب رو ميذاشتم اينجا كه بيانگر احساسات العانم باشه،و همچنين اي كاش ميشد اون قسمت از فيلمي رو كه داييم داشت از دره حياط ميدوييد كه خودشو بندازه تو بغل بي بيم و اينجا بذارم،چه صحنه اي بود ديشب وقتي تمام پسرخاله ها و پسردايي ها و بچه هاشون از دختر و پسر گرفته همزمان با داييم ميدوييدن كه داييم برسه به بي بيم،شهر پر از سكوت بود و فقط از خونه ي بي بيم اينا سروصداي شاديشون ميومد،خدا حفظ كنه بي بي مو كه يه عمر دلتنگ پسر كوچيكش بوده،فك كن زنش ديگه چقدر دلتنگتر بوده،٤ماه از زايمانش گذشته بود پسرش "امين" ٤ماهش شده بود،داييم واسه اولين بار ديشب تونست پسر كوچيكشو بعده٤ماه از نزديك ببينه،خاله هام و دختر خاله هامو دختراي خاله ي مامانمو و زن دايي هام و دختر دايي هام همه داشتن گريه ميكردن،خب صحنه ي اشك آوري بود وقتي داييم تو بغل خاله ها و مامانم بود و وقتي تو بغل بي بيم بود،همه از سر شوق اشك ميريختيم!

ياد ديشب افتادم دلم يجوري شد،بگذريم از بقيه اش،فيلم هاش هس مخصوص گرفتم كه واسه يادگاري بمونه!!

كولاك نوشت:ميخام فقط بگم "سلاااااااااااااااااااااام" و ميدونم ميدونم ميدونم جواب سلام خيلي واجبه،اميدوارم سلامم بدون جواب نمونه!!!


درود! درود و صد درود! گفتم بيام يه يكِ يكي اينجا ثبت كنم بمونه يادگاري واسه سالِ بعد اگه زنده و سلامت باشيم. عارضم به خدمت همگي كه روز به روز بنده ي حقير به وزنم اضاف ميشه،امروز عكس خودمو ديدم به قدي از خودم خجالت كشيدم كه خدا ميدونه،اين وسط با جنابِ يار دعوام شد كه چرا چيزي بهم نميگه وقتي چيزاي اضافي ميخورم،،، يني الان كه خودم بهش فك ميكنم خيلي هم اضافي نميخورما،يني هرچي ميخورم طول نداره كه دوباره گشنمه و معده ام قار قور ميكنه و باااايد يچي بخورم ولي

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نسیم بهشت